پل میزنیم به نامعلوم

در می گشاییم به ناممکن!

از وجود، چنان بنایی ساختیم

که نردبان هزار پلۀ حضور

به گَردَش نمی رسد!

...

ما راه می رفتیم و زندگی نشستن بود

ما می دویدیم و زندگی راه رفتن بود

ما می خوابیدیم و زندگی دویدن بود

نه!

انسان، هیچ گاه برای خود مأمن خوبی نبوده است.

"حسین پناهی"

هر چقدرم فضای مجازی و زندگی ویترینیمون بخواد مارو شاد نشون بده، نمی تونه این واقعیت رو از بین ببره که ما هممون کم یا زیاد، "یه کلونی انسانی افسردۀ غرق در مشکلات ناخواسته هستیم که جامعه و جبر جغرافیایی بهمون تحمیل کرده"...

من سعی می کنم هر صبح، با جملات زرد موفقیت و روانشناسی، و مدیتیشن صبحگاهی و تمرین تنفس، یه روز جدید رو شروع کنم، یه دکور قشنگ از خودم بچینم و تصمیم بگیرم شاد و در لحظه زندگی کنم!

غافل از اینکه "من" فقط ده درصد این ماجرام!

داشتم یه کتاب می خوندم در مورد اساطیر یونان و به این فکر می کردم که ما "سیزیف" های این روزگاریم...

یه ابَر قهرمان، اشرف مخلوقات! که برای فریبکاریا، خودبزرگ بینیا و حیله گریاش، به مجازاتی بی حاصل و بی پایان محکوم شد؛

و هر روز باید سنگ بزرگی رو تا قله ای ببره و قبل از رسیدن به نوک قله، شاهد باز غلطیدنش به اول مسیر باشه؛ و این چرخه پوچ تردمیل مانند، این کار بیهوده تا ابد براش ادامه داشته.

غافل از اینکه خدایان فراموش کرده بودن تخته سنگ بر اثر مرور زمان و ضرفه دچار فرسایش میشه.

لبه های تیزش که روزگاری دستای سیزیف رو زخمی کرده بود، ظرف مدت صد سال اول صاف شد و طی هزار سال بعد تخته سنگ کوچیک و کوچیکتر و شیب هموار و هموار تر شد....دیگه سیزیف می تونست راحت توپشو قِل بده!

حالا هم سیزیف متکبر و خودخواه قصۀ ما، تیله سنگیشو که روزگاری صخره ای با اُبهت بوده واسه خودش، با قرصای مسکن و اعصاب و موبایل و کارت اعتباریاش میذاره تو کیفشو سوار ماشینش میشه، میره تا محل کارش که محل مجازاتش هم به حساب میاد!

عصرا هم دوباره بر میگرده پایینو همینطور "سیزیف وار" به زندگی سخت و بی معناش ادامه میده...

پی نوشت 1: دوباره وبلاگو راه انداختم، خیلی حرفم میاد، تنها جایی که تراوشات ذهنیمو می نویسمو کسی منو نمیشناسه و قضاوتم نمیکنه...

پی نوشت 2: هیچ آدمی به مرور گاو نمیشه، از اول گاو بوده، فقط به مرور لو میره! بله منم عصبانی ام امروز و وسط گاوداری نشستم!

پی نوشت 3: در دنیای واقعیت، من همیشه یه لبخند بزرگ به پهنای صورت دارم، لباسای خوب مد روز میپوشم، شوخ و شیطونم، ولی منِ واقعی همین جادوگر اینجاست که لزومی نمیبینم هر کسی ببینتش...