127.حالتی رفت که جادوگر به فریاد آمد...

پیش نوشت:نوشته ی زیر رو جایی خوندم که خیلی تحت تاثیر قرارم داد...آدمها تنها تر شدن...خیلی وقتا هست دلت هوای حرف زدن با کسی رو می کنه...دلت بودن کسی و حضورش رو می خواد...اونوقتهایی که گوشیتو بر میداری و هی کانتکتتو که حداقل 200نفر میشه رو بالا و پایین می کنی...و بعد از چند دقیقه می فهمی واقعاً تنهایی...یا وقتایی که بغض گلوتو گرفته و به کامپیوترت پناه می بری...ولی چراغ چتت رو خاموش می کنی چون نسبت به اکثر اون آدم ها احساس دوری داری...

ما معتقدیم که " عصر ارتباطات " نام دروغینی بیش نیست.

مثل همان پدر و مادرانی که دخترهای سبزه خود را " سپیده " می نامند و پسر های کچل خود را زلف علی و سندرم دان های خود را " فهیم و فهیمه " میخوانند.

سیاستمداران و مدیران و بزرگان بشریت هم به دروغ این عصر را " عصر ارتباطات " می نامند.

این عصر، عصر " تنهایی و در خود فرو رفتن " است ، اینکه در جیب همه از سوپور 80 ساله محله ما تا بچه های 5 ساله مهد کودکی محله ما یک تلفن همراه است ، دلیلی بر با هم بودن آدمها نیست.

تلفن همراه ، خیانت به بشریت بود.

هیچ کس یک ظهر دلگیر جمعه که دلت دارد از سینه در می آید و خفه شدی از بی صحبتی ، به تو زنگ نمیزند و نمیپرسد: " حالت خوب است؟ "

هیچ کس تو را به نوشیدن قهوه های بی مزه ی کافه عکس و یا خوردن کیک های خوشمزه کافه فرانسه و یا حرف زدن در کافه سیاه و سپید با آن مدیر بد اخلاقش دعوت نمی کند.

هیچ کس تو را به پیاده روی در یک روز عصر بهاری دعوت نمی کند ، هیچ کس حتی تنهایش را با تو سهیم نمی شود.

اما وقتی گرفتارند زنگ میزنند "فلان روز وقت داری فلان کار رو برای من انجام دهی؟"

سهم ما از ارتباطات ، گسترش درد سر ها و گرفتاری هایمان است.

ما خودمان را عرض میکنیم:

ما هم مثل همه زن ها به " ه دو چشم " سفارش خرید می دهیم.

چند روز پیشتر ها صبح که بیدار شدم دیدم تمام پنجره های خانه را باز کرده و کارگران محترم خانه دیوار به دیوارمان به امر خطیر تخریب منزل جهت برپایی بنایی 10 طبقه مشغولند و من از خاکی که در حلقم رفته بود بیدار شدم.

به واقع انقدر عصبانی بودم که ترجیح دادم نه من صدای او را بشنوم و نه او صدای من را.

پیامکی بلند حاوی مقادیر زیادی مرحمت و محبت و لطف برایش فرستادم ، اما جوابش مرا به فکر فرو برد

" بعد از 6 ماه پیامک دادی اونم این؟ " و فکر کردم واقعا 6 ماه است که هیچ " دوستت دارم " ی برایش نفرستاده ام.

خب لابد 6 ماه است که دوستش ندارم.

فکر کردم که واقعا 6 ماه است که هیچ " زودتر بیا دلم تنگ شده است " ی برایش نفرستاده ام ، خب لابد دوست نداشته ام که زود تر بیاید و خب حتما دلم برایش تنگ نشده است.

عصر ارتباطات فریب است.

ما وسایل ارتباطی را گسترش داده ایم که مادر ها هر موقع دلشان خواست به فرزندان بخت برگشته زنگ بزنند که " کدوم گوری هستی؟ " و زن ها به شوهرهایشان زنگ بزنند که " کجایی چرا دیر کردی؟ " و شوهر ها زنگ بزنند که " به مادرم زنگ بزن حالش را بپرس "

ما هی هر روز تنها تر شدیم ، هی هر روز منزوی تر و مجازی تر شدیم. ما در دنیای مجازی غرق شدیم.

ما یادمان رفت به پدر بزرگ و مادر بزرگ هایمان سر بزنیم چون هر بار که می خواهیم از خانه بیرون برویم چراغ یک عالمه از دوستان مجازی مان روشن است و دلمان نمی آید بدون " گپ زدن " با آنها بیرون برویم و وقتی گپ زدن هایمان تمام می شود دیگر دیر شده و خسته ایم، از بس که با کی-بورد حرف زدیم

این گونه است که وب کم ها زیاد می شود و همه درگیر تر می شوند.

و این گونه است که ما مجازا عاشق " س " می شویم و " س " مجازا عاشق " ز " و " ب " می شود. و آنها مجازا عاشق دیگرانی که خود عاشق دیگران ترند.

اینگونه است که ما دلمان نمی خواهد از پشت صفحه بلند شویم که مبادا " س " بیاید و برود و ما نبینیمش.

اینگونه است که ما هی تنها تر می شویم.

اینگونه است که ما خواهرمان را دو هفته است ندیده ایم و حرف نزده ایم و فقط سه باری مجازا گپ زده ایم.

اینگونه است که ما نیمه شب میفهمیم پدرمان یک سفر ده روزه به فرنگ دارند و ما نمیدانستیم ولی میدانیم دختر فلان دوست ندیده دیروز عروسکی خریده که وقتی شکمش را فشار دهی " آی لاو یو " میگوید. و پسر فلانی تازگی ها نقاشی میکند و نقاشی اش را هم دیده ایم اما لباس عروسی همسر برادرمان را ندیده ایم.

اینگونه است که دیگر همسایه از همسایه خبر ندارد ، چون صغری خانم دارد به مایکل وب می دهد و کبری خانم دارد از فلان سایت خانه داری دستور تهیه دسری که هفته پیش در " بفرمایید شام " خیلی مورد استقبال واقع شد را میخواند.

اینگونه است که مردها در محل کارشان با زنان خانه دار بیکاری که از تنهایی می نالند چت میکنند و آنها را دلداری می دهند و میگویند زندگی همین است دیگر.

و زنهایشان در خانه با مرد های دیگری و از تنهایی و بی توجهی همسران می نالند و دلداری داده می شوند.

" عصر ارتباطات فریبی بیش نیست".

پی نوشت: و روزی که انیشتین ازش می ترسید بالاخره از راه رسید...روزی که تکنولوژی از تعامل انسانی پیشی گرفت.روزی که جهان نسلی از احمقها خواهد داشت.

غر نوشت: این برنامه ی GO Weather مسخره موبایلم الان 3روزه که پیغام میده:"Chance of rain tomorrow".فکر کنم اینم از همون فرداهایی که هیچوقت نمیاد!مثل حرفایی که فقط دل آدم رو خوش می کنه و همین...وعده ی بعید!

126.جادوگر در سرزمین عجایب!

آب تا لب هایم بالا آمده

                                  آب بالا آمده

من اما نمی میرم...

                                                                              ماهی میشوم....!

"گروس عبدالملکیان"

به یکباره از خوابی عمیق و شیرین بیدار شدم انگار و چشمم به دنیای غیرمنتظره ها باز شد...پر از اتفاقات و آدم های باور نکردنی...زندگی پر از زخم است و تجربه...هزاران کتاب خواندم،از هزاران آدم سرد و گرم چشیده اش شنیده ام، فیلم های زیادی ساخته شده که خیلی هایش را حتی اسمشان را هم نمی دانم...همه با هم متفق القولند که بجنگ! که زندگی کن و بجنگ! که برای خودِ زندگی بجنگ...

هیچ کس اما از دوران بعد جنگ چیزی نمی گویند...که اگر شانس آورده باشی و از مهلکه دیوانه بازیهای زندگی جان سالم به در برده باشی، جنگ پر است از درد،نا امیدی،زخم،خاطرات تلخ،بیچارگی،فلاکت،تنهایی...حرف از زخم های بزرگ و سطحی نیست...سربازان زیادی بر اثر زخم های کوچک و سطحی از پا در میاین...زخم های ناچیزی که زمان نه تنها التیامش نمی دهد، بلکه باعث عفونتش می شود...آدم های زیادی می شناسم که با گذر زمان، با نادیده گرفتن جراحات به ظاهر سطحیشان به قطع عضو رسیده اند...آدم های بی قلب زیادی را می شناسم...و من زخمی کوچک دارم که به شکل درد حس می شود...جایی نزدیکی هیپوتالاموس* مغزم...

دل نوشت: دلم سامانه بارش زا می خواد بشدت!

پی نوشت: غده ی هیپوتالاموس مغز، مرکز اعمال غریزی است مانند رفتارهای هیجانی مثل خشم و ترس و اضطراب و نیز عاطفه و احساسات