119.جادوگر سياه،بدون جادوي سياه


مدام شکایت دارم؛

از حرفها،

که زاده نشده،می میرند.

من گریه هایم را نقاشی می کنم،

بر دیوار همسایه

و لبهایم را در آنسوی در جا می گذارم.

همیشه!

چطور از اتاق تو سر در آوردم؟!

اتاق تو همیشه بوی غیبت می دهد

شاید هم فراموشی.

درست نمی دانم؛

درست نمی دانم،

این منم که در آغوش آینه مرده ام

یا تویی که در پس نبودنت،

در نگاه اشیا حلول می کنی؟

 من تولد یافته زمینم

یا نطفه ای جهش یافته از فاجعه "فوکوشیما"؟!

"رامين اقتصاد"


كمك هاي نقدي و غير نقدي.

مردمي كه به يكباره كُرد و لُر و آذري و بلوچ شدند...

معرفي اسامي افرادي براي رساندن كمك ها،

شتابيدن فوج فوج آدم به مناطق زلزله زده...

همبستگي و عزاداري و انسانيت قلمبه شده  در "كتاب صورت" !

چند روز بعد اما،عكسهاي اشتراك شده و برچسب خورده تعطيلات عيدانه...

 كه آمار قربانيانش از زلزله دلخراش تر است!

ما بازهم جوگير شده ايم خانها!آقايان!

ما مردم بزنگاه هي تاريخي هستيم...

كريسمس ها مسيحي و محرم ها بچه مسلمان مي شويم...

در اعتراضات انتخاباتي سياسي هستيم و در دوره بگير و ببند طرفدار حزب باد!

نوروزها را ايراني و آريا نژاديم...رمضان هايمان اما...به عربي سخن مي گوييم...

اين روزها بوي نا آشنايي به مشام مي رسد...پُرم از كلماتي كه آبستن كودكي ناقص الخلقه اند.

خوب مي دانم چرا شب ها مردم را گم مي كنم...كه شب ها تنهايم...

سياهي در سياهي پيدا نيست.

شما آدم هاي روزيد!روشنايي نه ...فقط روز.

جايي كه با تناقض زنده مي مانيد و سايه مي سازيد،توليد مثل مي كنيد...

كاش دست كم از تبار شب بوديد...سياه،غمگين،دلگير،موهوش...ولي يك رنگ!

پي نوشت: دلم ازون بارون رگبارياي پاييزي مي خواد كه كاسه كوزه ملت و مي ريزه بهم و فقط مي شه زيرش دويد و خيس آب شد.

غر نوشت: لعنت به اين سرما خوردگي لعنتي!

118.در مرام جادوگر وصل ليلي....به رسوايي مجنون نمي ارزد!

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند

چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند

مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس

توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند

گوییا باور نمی‌دارند روز داوری

کاین همه قلب و دغل در کار داور می‌کنند

یا رب این نودولتان را با خر خودشان نشان

کاین همه ناز از غلام ترک و استر می‌کنند

ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان

می‌دهند آبی که دل‌ها را توانگر می‌کنند

حسن بی‌پایان او چندان که عاشق می‌کشد

زمره دیگر به عشق از غیب سر بر می‌کنند

بر در میخانه عشق ای ملک تسبیح گوی

کاندر آن جا طینت آدم مخمر می‌کنند

صبحدم از عرش می‌آمد خروشی عقل گفت

قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می‌کنند

 

اينجايي كه من كار مي كنم هر چند وقت يكبار يه سورپرايز عالي داري!در حدي كه انگار يكي زده پس كَلَت.

اينجا حتماً بايد دوتا شخصيت داشته باشي، يكيشو زير هفت لايه قايم كلي و فقط اوني كه عامي پسنده رو رو كني!

نكته ي مهم كه حتماً همه كارمنداي عزيز بايد اينجا بهش توجه كنن اينه كه تا مي توني ادا در بيار...اداي متانت،اداي حجاب،اداي غيبت نكردن،اداي آدماي خوب،اداي آدماي خوب،اداي آدماي خوب...

يادت نره كه همين آدمايي دلقكن كه راجع بهت قضاوت مي كنن.كه تعيين مي كنن تو مسلموني يا نه،كه با سوادي يا نه...شايسته سالاري كلمه ي كليدي هستش كه نبايد ازش غافل بشي.

مديوني اگه فكر كني اگه تو زماني كه داري بابتش پول ميگيري بري به كاراي شخصيت برسي يعني حرام!نه اشتباه نكن.

كي گفته من شاكي هستم...اصلاً...فقط داره حالم بهم مي خوره از اين آدمايي كه هركاري دوست دارن مي كنن ولي تا زمانيكه پنهانيه اشكالي نداره.از نظر اين آدما اگه لاك داشته باشي خيلي گناه كاري ولي اگه تا مي توني براي ديگران بزني و پشتشون آتيش به پا كني جوري كه مخفي بمونه خيلي خوبي...باشه عزيزم تو خوووووبي.دلم به اين خوشه كه اوني كه اون بالا هست هم خدايه منه كافره(!)،هم خداي تويي كه سنگشو به سينه مي زني...خدا نكنه كه دل كسي جوري بشكنه كه آه بكشه...اينو من نمي گما...تجربه ثابت كرده.اون چيزي كه دنبالشي راستي راستي چقدر ارزش داشت؟!

پ ن: اين نوشته مخاطب خاص ميليوني داره!!!

مخاطب خاص: كلاغ عزيزم...مرسي بخاطر همه چيز.مرسي بخاطر اينكه از سكوت من خسته نمي شي...پس منو مي فهمي،سكوت منو مي فهمي...كلاغ عزيزم،من تلخ تر شدم..."مني" كه مي شناختي تغيير نكرده،فقط زندگي كرده.تو اين چند سالي كه نديدمت زندگي بهم ياد داده چطور جادوگر باشم.دلم خوش ميشه وقتي ميبينم آدمي كه هميشه برام عزيز بوده و خواهد بود منو مي فهمه.كلاغ جونم تو براي من هميشگي هستي،تاريخ مصرف براي تو بي معناست...تو انعكاسي از مني.مي تونستم اينارو برات ايميل كنم،بهت زنگ بزنم،تو بلاگت بگم...ولي دلم مي خواست اينجا ثبتتش كنم،فريادش بزنم.