145. جادوگری که نه قرار زخم خوردن، نه مجال آه دارد...
اشک های جهان را میزانی همیشگی است،
هر آنکه در جایی گریه آغازَد، دیگری در جای دگر ز گریه باز ایستد.
خنده نیز چنین باشد...
پس بیایید از نسل خویش بد نگوییم. نسل ما محزون تر از اجدادش نیست!
بیایید اصلا از آن سخن نرانیم.
"در انتظار گودو-ساموئل بکت"
پذیرفتن بعضی از واقعیت ها توی زندگی "درد" داره. همه می دونن که گاهی این دردا اجتناب ناپذیره، با این وجود ازش فرار می کنن و با این فرار کردن بدتر خودشون رو "رنج" می دن.رنج می کشن، رنج می کشن، رنج می کشن...و در نهایت فرسوده میشن.
یکی از همین واقعیت ها تنهاییه! آدم می دونه بالا بره، پایین بیاد، آخرش واقعیت بزرگ، همون تنهاییه...ولی بازم قبولش نمی کنه!
مدام به دیگری پناه می بره، به این، به اون، به هر کسی که این توهمشون رو قوی تر کنه که تنها نیستن و خیالپردازی می کنه و از این نپذیرفتن، از این دل به دریا نزدن و درد قبول نکردن تنهایی، بیشتر رنج می کشن...
درد رو باید کشید، تحمل کرد، پذیرفت و ارش رد شد....و از درون، کم کم التیام پیدا کرد.
چرا دارم اینارو میگم، چون خودم هم تازه دارم این پذیرش دردناکِ لعنتی رویاد میگیرم...هر چند دیر...هرچند سخت...
حالا منم، سراپا پُر از زخم های عفونی قدیمی که باید دونه دونه، زخم به زخم، بازشون کنم، نگاشون کنم، بپذیرمشون و التیامشون بدم...