حال مرا کسی درک می کند

که در سراشیبی ترین نقطه این شهر

به یاد کسی افتاده باشد ،

کسی شبیه تو

که تا دستهایت را باز می کردی ،

خطوط این جاده مرا

به آغوشت می رساند .

 

این سالها اما از تمام خیابانها جواب سربالا شنیده ام

و می ترسم از مسیرهایی که منحرفت کرده اند

و شبهایی

که در دوراهیِ

یکی بود و یکی نبود

مرا به پایان هیچ قصه ای نمی رسانند

می ترسم

و حال این زن را

تنها کلاغی درک می کند

که هیچوقت به خانه اش نخواهد رسید .

"منیره حسینی"

این نوستالژی که همه از آن می گویند دو سه روزیست در من بیداد می کند. آن زمانی که کتاب "سیستم عامل" زمان دانشگاهم را از کارتن خاکی ته انبار بیرون می کشم تا به کسی بدهم و نوشته ای اول آن است که آدمِ پشتش را می شناسم...نوشته ای که مرا پرت می کند به شش سال پیش...یاد جادوگر آن دوران می افتم، جادوگری که برایم غریبه شده انگار و حسی که هنگام نوشتن آن متنِ شب امتحان داشتم...شب بی خوابی و خنده و نگرانی و آهنگ و بوی نم و چهارصد صفحه ی نخوانده و دوره کردن همه ی نخوانده ها...نوستالژی یعنی بوی عطر Deep Red Hugo  به مشامت بخورد و بر گردی به یک سال کامل در گذشته،فصل به فصلش را دوباره در خیالت بازسازی کنی و لبخند به لبت بیاید و اشک در چشمت جمع شود...نوستالژی یعنی شنیدن کلمه جاده،مقبا،هروله...و تو بدانی کدام جاده...معنی دار بودن تمام لغات بی معنا...نوستالژی یعنی تکه چوبی که ندا پیدا کرده و رویش تاریخ دارد،تکه چوبی که می دهد به تو و تو هروقت چشمت به آن می افتد یاد ندا می کنی و صادی و ساحل...حتماً لازم نیست با خاطره هایت صمیمی باشی.نوستالژی یعنی راه رفتن در چیزهای مشترک...نوستالژی یعنی اتفاقی دیدن و بازی کردن "راز جنگل" در کافه و دوباره بچگی کردن...نوستالژی یعنی احمد شاملو وقتی با صدای گرفته اش می خواند "دلتنگی های آدمی را باد ترانه ای می خواند..." و تو یاد شبی هایی بیفتی که با صدایش خوابیدی...یعنی بشنوی "گلنار،کجایی کز غمت گریه می کند عاشق وفادار"...یعنی دلت پر بزند برای سال پیش که هر هفته شمال بودی و پیچ های جاده چالوس و رانندگی با دنده چهار و بوی هیزم جنگل های سیاه بیشه و آهنگ "شمال" رضا یزدانی با صدای زیـــــــاد...نوستالژی یعنی ویولن زنی که غروب جمعه از پنجره اتاقت صدایش را می شنوی که با آواز فالشش برایت می خواند "بسوی تو، به شوق روی تو..." و تو لِه شوی، کبود شوی، لبریز شوی و سَر روی...نوستالژی یعنی همیشه پاییـــز، یعنی گذشته ای که گذشته ولی از تو نمی گذرد، که تمام شدنی نیست...یعنی شکل بی رحمانه ای از دلتنگی...

پی نوشت1: آهنگ شمال رضا یزدانی رو از اینجا دانلود کنید.

دل نوشت: تمام روز می خندم و تمام شب یکی دیگم.من از حالم به این مردم دروغای بدی میگم.

 پی نوشت2: تیتر بیتی از سعدی_ با تغییر